این روز ها باید دست بگذارم روی نقطه ی حساسم. آهنگ گوش دادن. باید یک آهنگی را بگذارم که خوب می دود توی تمام ریشه های عصبی ام. بعد شروع کنم با آنهایی که باید, حرف بزنم. و گرنه مثل دیوار میشوم و جوابشان بیشتر از بله و عجب و چه جالب نیست...
ویلاگ بابای یک دختر دو ساله رو می خوندم. دلم خیلی هوس کرد. نمی دونم هوس همچین دختری و باباش یا هوس تجربه ی همچین حسی. بیشتر دومی باید باشه...
میگم فضولی نباشه چرا آستین ها رو بالا نمیزنی ؟
فکر کنم دیگه وقتش شده برای جفت شدن
البته این نظر منه
ومن حرف زدن وتکیه دادن به دیوار را دوستتر می دارم تا با آدمهای تکیه داده به دیواررا...
رفیق خیلی تند رفتی ها!!!..... همه ات را نخواندم..... ولی میخوانمت....